نصف شب چیزی یادم اومد که خواب رو از چشمام ربود ، موضوع سر گٌرازه یادم اومد رفتیم شمال توی کوه گراز داشت حمله میکرد به سمت آدم، دوستان چند باری شد لب پرتگاه ایستادند گراز که میدوید سمتشان جاخالی میدادند گراز پرت میشد تودرّه یا با تفنگ بادی میزدیمشون،حالا یاد گرازِ بیچاره افتادم با چشمانی گریان شعری براش سرودم اینجا میذارم.از الان هرکسی به گراز بی احترامی کنه باهاش حرف نمیزنم.
سلام ای حیوونِ نازنین گُراز نصفِ شب یاد تو افتادم باز
کی تو رو آزار میداد و شاد میشد اون روزا تفریح ما این بود خوب
عزیزِ خوشگل و نازنین تویی دوست دارم بازم ببینم میدویی
شاد و خرّم باشی توی جنگلا به دور از دشواری،نیرنگ و بلا
روزگارِ تو الان چجوریه اگه شادی واسه از ما دوریه
نبینم بذارنت باز سرِکار این روشْ مُردنو از راه بردار
ای گراز تو همیشه هستی شجاع یادِتو ، تو قلب من پا بر جا
از قدیما طبیعت جای تو بود کوه و جنگل صخره ها،کنارِ رود
نبینم توی درّه افتادی نده آزارت تفنگِ بادی
ببینم همیشه شاد و خرّمی نداری هیچگونه اندوه و غمی
باوقار و استوار و سرفراز همیشه باقی باشه نسلِ گُراز
شعرطنز از سعید یوسف زاده هرگونه کپی کردنِ این شعر ممنوعِ